کد مطلب:304392 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:252

پرسش های اساسی در بحث جهان شناسی و هدفداری آفرینش
مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ اِلی تَكوینِها وَ لا فائِدةٍ لَهُ فی تَصْویرها؛ بی آنكه هیچ نیازی او را در این آفریدن باشد و بدون آنكه هیچ سودی در این صورتگری و پرداختن، به او بازگردد.

التصویر: صورت پردازیِ موجودات است، به گونه ای كه با یكدیگر مشتبه نشوند. واژه تصویر، همانند كلمه تكوین، متضمّن معنای ایجاد است و فرع بر آفریدن موجودات است. بدین معنا كه خداوند، پدیده ها را آفرید؛ سپس آنها را از یكدیگر با صورت پردازیش، جدا و ممتاز ساخت: وَ لَقَدْ خَلَقْنا كُمْ ثُمَّ صَوَّرنا كُمْ؛ [1] در حقیقت، شما را خلق كردیم؛ سپس به صورتگری شما پرداختیم.

از جمله مباحث شورانگیز و نشاطآوری كه گاه شیدایی و دلبردگی را نیز به دنبال دارد، بحث «غنای ذاتی» و بی نیازی مطلقِ پروردگار متعال است. همه براهین فلسفی و كلامی، بر این اتفاق اند كه «وجود واجب تعالی» به لحاظِ اینكه «لِذاتِهِ واجب» است، مطلق بوده، به هیچ حدّ و مرزی، محدود و به هیچ شرطی، مشروط نیست؛ چرا كه اگر محدود به چیزی می شد، در ورای حدّ و بیرون از آن، وجود نمی داشت و به فرضِ نبودن قید و شرط، معدوم و باطل می گشت، اكنون، هستی اش واجب فرض شده است. بنابراین، خدای تعالی از وحدتی برخوردار است كه دومی برای او قابل فرض و تصوّر نیست، و مطلقی است كه به هیچ قیدی و شرطی، مقیّد و مشروط نیست. در تعبیر پیشوایان دین آمده است:

خدای تعالی غنّی است؛ امّا نه چون اغنیا، زنده است؛ نه چون زنده ها، عزیز است؛ نه چون عزیزان، علیم و داناست؛ نه چون دانایان؛ یعنی از هر كمالی، صِرف و خالص و محض آن - كه هیچ گونه آلایش و آمیختگی با خلافش ندارد - در اوست. [2] .

خداوند تعالی، پدید آورنده همه پدیده هاست و هر آنچه كه نام «چیز» بر آن صدق كند، هر چه دارد، از اوست و در ذات و صفات و آثارش نیازمند خداست و در بر آوردن نیازهایش رو به سوی او دارد و قصد او را می كند؛ همچنان كه در قرآن كریم آمده: «اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْاَمْرُ» و نیز به طور مطلق، هر موجودی سرانجامش اوست: «وَ اَنَّ اِلی رَبِّكَ الْمُنتَهی»؛ یعنی هر موجودی، هر چه را قصد كند، نهایی ترین مقصدش خداست و بر آورنده حاجت و نیازش، تنها اوست:


این همه گفتیم لیك اندر بسیج

بی عنایات خدا هیچ ایم، هیچ


بی عنایات حق و خاصان حق

گر مَلَك باشد، سیاهستش ورق


ای خدا، ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ كس نبود روا [3] .


بحث استغنای خداوند (غنای ذاتی و بی نیازی مطلق او) از آفریده ها، در جای جای قرآن كریم، موج می زند؛ علاوه بر اینكه در آیاتی ویژه، به طور صریح بدان پرداخته شده است:

وَ اَللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ. [4] .

وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ غَنِیُّ حَمیدٌ. [5] .

فَاِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ. [6]

اِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ. [7]

لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ اِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ. [8] .

یا اَیُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللَّهِ و اللَّهُ هُوَ الغَنِیُّ الْحَمیدُ. [9] .

وَ رَبُّكَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ. [10] .

آیات دیگری نیز هست كه استغنای خداوند را به عنوان مهمترین معارفِ قرآنی، در بحث توحید آورده اند. در همه این آیات، سخن از بی نیازی خداوند است در رویارویی با پدیده های هستی، به ویژه انسان. اگر چه، مخاطب قرآن كریم، تنها انسان است؛ امّا در حقیقت، بحث استغنا در مورد همه هستی مطرح شده است؛ زیرا غنای خداوند، مطلق است و شامل جمیع جهات است و فقر و حاجتمندی، هم در اصل هستی و هم در كمالات آن، ذاتیِ پدیدهای آن، از جمله انسان است و به تعبیر دقیقِ فلسفی آن، وجود آفریده ها عین ربط است. به گفته صدر المتألهین شیرازی، فیلسوف نامدار اسلامی: اِنَّ العاقِلَ اللَّبَیبَ بقُوَّةِ الحدسِ یَفْهَمُ... اَنَّ جمیعَ الوجوداتِ الْاِمكانیّة وَ الاِنّیّات الاِرتِباطیّة التَّعلّقیه اِعتباراتٌ و شؤونٌ لِلوجودِ الواجبی، وَ اَشعَّةٌ وَ ظِلال لِلنّورِ الْقَیّومی، لا اِستقلالَ لَها بِحَسبِ الهُویّة و لا یُمكِن ملا حَظَتُها ذواتاً منفصلةً وَ اِنّیّاتٍ مُسْتَقِلَّةٍ لِاَنَّ التابِعیَّةَ و التَّعَلُّقَ بالغیر و الفقرَ و الحاجةَ عینُ حقائقها، لا اَنَّ لها حقائِقُ علی حِیالها عَرَضَ لَها التَّعَلُّقُ بالغیر و الفقرُ و الحاجةُ اِلیه، بَلْ هِیَ فِی ذَواتِها محضُ الْفاقَةِ و التَّعَلُّقْ، فلا حقائِقَ لَها اِلّا كَوْنُها تَوابِعَ لِحَقیقَةٍ واحِدَةٍ، فَالْحَقیقَةُ واحدِةٌ وَ لَیْسَ غَیْرُها اِلّا شؤونَها وَ فُنُونَها وَ حِیْثیّاتِها وَ اَطوارَها وَ لَمَعاتِ نُورِها وَ ظِلالَ ضَوئِها و تجلیّاتِ ذاتها. [11] اینكه ما هیچ هستیم و همه چیز، اوست؛ ما عدمِ محض ایم و وجود حقیقی، خداوند است، از نكته های بسیار ظریف و دل انگیزی است كه حكیمان الهی، به ویژه حكیم شیراز در پرتو معارف قرآن كریم و اهل بیت پیامبر اكرم(ص) بدان دست یافته اند. عارف رومی در مقام مناجات، چه زیبا و ظریف سروده است؛ چنانكه گویی تبیین و توضیحِ كلام صدرالدین شیرازی، بر زبانِ وی جاری گشته است:


ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی

زاری از ما نه، تو زاری می كنی


ما چو ناییم و نوا در ما ز توست

ما چو كوهیم و صدا در ما ز توست


ما چو شطرنج ایم اندر بُرد و مات

بُرد و ماتِ ما ز توست ای خوش صفات


ما كه باشیم ای تو ما را جانِ جان

تا كه ما باشیم با تو در میان؟


ما عدمهاییم و هستی های ما

تو، وجود مُطلقی فانی نُما


ما همه شیران، ولی شیرِ عَلَم

حمله شان از باد باشد دَم به دَم


حمله شان پیدا و نا پیداست باد

آنكِ ناپیداست هرگز گُم مباد


بادِ ما و بودِ ما از دادِ توست

هستی ما جمله از ایجادِ توست


لذّتِ هستی نمودی نیست را

عاشقِ خود كرده بودی نیست را


لذّتِ انعامِ خود را وا مگیر

نُقل و باده و جامِ خود را وا مگیر


ور بگیری كیت جُست و جو كند؟

نقش با نقّاش چون نیرو كند؟


منگر اندر ما، مكن در ما نظر

اندر اِكرام و سخای خود نگر


ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطفِ تو ناگفته ما می شُنود


نقش باشد پیش نقّاش و قلم

عاجز و بسته، چو كودك در شكم


پیش قدرت، خلقِ جمله بارگه

عاجزان چون پیشِ سوزن كارگه


گاه نقشش دیو و گه آدم كند

گاه نقشش شادی و گَه غم كند


دست نِه، تا دست جنباند به دفع

نطق نِه، تا دَم زند در ضرّ و نفع


تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت

گفت ایزد: «ما رَمیْتَ اِذْ رَمَیْت»


گر بپرّانیم تیر، آن نه زِماست

ما كمان و تیر اندازش خداست


این نه جبر، این معنی جبّاری است

ذكرِ جبّاری برای زاری است [12] .


اكنون كه روشن شد خدای تعالی، غنیّ مطلق است و از هر حیث، بی نیاز و به تعبیر قرآن، «صَمَدِ عَلَی الاِطلاق» است، این سؤال پیش می آید كه: خداوند برای چه جهان را آفرید؟ آیا به این آفریدن نیازمند بود؟ فاطمه(س) با تعبیر «مِنْ غَیْرِ حاجَة مِنْهُ اِلی تَكْوینِها وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصویرها»، زمینه پاسخ به این پرسش اساسی را فراهم نموده است؛ یعنی پیش از بیان چرایی اصل آفرینش، ذهنها را به «غنای ذاتی و بی نیازی مطلق خداوند»، توجّه داده است كه خداوند، نه در آفرینش و نه در صورت پردازی آفریده ها، هیچ گونه نیازی نداشته و هیچ گونه سودی را برای خویش در نظر نگرفته و در آفریدن، قصد سودایی را ننموده است.

علی(ع) فرموده است:

كُلُّ شَی ءٍ خاضِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَی ءٍ قائِمٌ به، غِنَی كُلِّ فَقیرٍ وَ عِزُّ كُلِّ ذَلیلٍ، و قُوَّةُ كُلِّ ضَعیفٍ، و مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ... بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْواصِفینَ مِنْ خَلْقِكَ لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ، وَ لَاسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ. [13] همه چیز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشیا به [اراده] او موجود و بر پاست؛ بی نیاز كننده هر نیازمند، و عزّت دهنده هر خوار و زبون، و نیرو بخش هر ناتوان، و پناهِ غمزدگان است... تو پیش [14] از آفریدگانی كه وصف تو را می گویند، وجود داشته ای؛ خلق را برای رهایی از بیم تنهایی نیافریده ای، و آنان را برای سودی به كار نگرفته ای.

و در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید:

مُتَوَحِّدٌ اِذْ لا سَكَنَ یَسْتأنِسُ بِهِ وَ لا یَسْتَوحِشُ لِفَقْدِهِ. او یگانه ای است؛ نه بدین معنا كه وجودِ همدم، باعث آرامش او نمی شود و نبودن همدم، وی را به وحشت نمی اندازد.

امام رضا(ع) به عمران صابی فرمود:

وَ اعْلَمْ یا عِمران، اَنَّهُ لَوْ كانَ خَلَقَ ما خَلَقَ لِحاجَةٍ لَمْ یَخْلُقْ اِلّا مَنْ یَسْتَعینُ بِهِ عَلی حاجَتِهِ، وَ لَكانَ یَنْبَغی اَنْ یَخْلُقَ اَضْعافَ ما خَلَقَ، لِاَنَّ الْاَعْوانَ كُلَّما كَثَرُوا كانَ صاحِبُهُمْ اَقْوی، وَ الْحاجَةُ یا عِمْرانُ لایَسَعُها لِاَنَّهُ لَمْ یُحْدِثْ مِن الْخَلْقِ شَیْأً اِلّا حَدَثَتْ فِیهِ حاجَةٌ اُخْری وَ لِذلِكَ اَقُولُ: لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ لِحاجَةٍ، وَ لكِنْ نَقَلَ بِالْخَلْقِ الْحَوائِجَ بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ وَ فَضَّلَ بَعْضَهُم عَلی بَعْضٍ بلا حاجَةٍ مِنْهُ اِلی مَنْ فَضَّلَ وَ لا نِقْمَةٍ مِنْهُ عَلی مَنْ اَذَلَّ، فَلِهذا خَلَقَ. [15] و بدان ای عمران، اگر خدای تعالی آنچه را كه آفریده است، از روی احتیاج و نیازمندی بود، نمی آفرید، مگر آنچه را كه در بر آوردن نیازش از آن كمك بگیرد، و سزاوار بود كه چندین برابر آفریده هایش بیآفریند؛ زیرا هر اندازه كمك برای یك موجود بیشتر باشد، نیرومندتر می گردد. ای عمران! نیازمندی هیچ گاه برای خداوند امكان پذیر نیست؛ زیرا اگر آفرینش برای بر آوردن نیازش می بود، ناگزیر، آفریدن هر یك از آنها خود، نیازی دیگر را پدید می آورد. برای همین است كه می گویم: خدای متعال، آفریده ها را از روی نیاز نیآفریده است؛ بلكه نیازمندی را در آفریده ها قرار داده كه به وسیله برخی از آنها به برخی دیگر انتقال می یابد؛ و بعضی از آفریده ها را بر بعضی دیگر برتری داده است، بدون نیاز به آنچه برتر است و بدون دشمنی با آنچه كه در مرتبه پایین تر است؛ پس بدین سان آفرید.

در این سخن، امام رضا(ع) برای تبیین بی نیازی خداوند متعال به آفرینش جهان می فرماید: اولاً، اگر برای برآوردن نیاز خود می آفرید، می باید چیزهایی را بیافریند كه در برآوردن نیازها او را یاری دهند، حال آنكه جهان هستی، هم در حدوث و هم در بقا به او نیازمندند:


سیه رویی ز ممكن در دو عالم

جدا هرگز نشد، واللَّه اعلم


ثانیاً، اگر خدای تعالی به آفریده های خود نیازمند بود، نیازی را بر نیاز خود می افزود؛ زیرا هر آفریده ای در پیدایش و بقای خود، به چیزهایی نیازمند است كه بدون آنها نه پدید می آمد و نه در صورت پدید آمدن، می توانست به هستی خود ادامه بدهد. بنابراین، آفریدن هر آفریده ای، خود، بی نهایت آفریده هایی می طلبید و در نهایت، بر نیازمندی خداوند می افزود.

امام حسین(ع) در مناجات عرفه به پیشگاه خداوند، غنای مطلق ذات مقدّسِ حق را چنین تبیین می كند:

اِلهِی اَنْتَ اْلَغَنِیُّ بِذاتِكَ اَنْ یَصِلَ اِلَیْكَ النَّفْعُ مِنْكَ فَكَیْفَ لاتَكُونُ غنیّاً عَنّی. خدای من! تو در ذات خود، بی نیازتر از آن هستی كه برای تو سودی از خودت برسد، پس چگونه بی نیاز از من نباشی؟

چرا آفرید؟

حال می رسیم به پرسش اساسی كه در پیش مطرح كردیم: خدای تعالی - با توجّه به غنای ذاتی و بی نیازی مطلق - برای چه آفرید، در حالی كه هیچ گونه نیازی به آفریدن جهان نداشت؟ در پاسخ این پرسش باید گفت: هستی خداوند، اقتضای ذاتش «رحمانیّت» و «فیّاضیت» است؛ بدین معنا كه گستردن فیض و رحمت، مقتضای خدایی اوست، «گُلِ خندان كه نخندد، چه كند؟»؛ و اگر نیافریند، نسبتِ «بُخل» بر ذات اقدس او روا خواهد بود و بخل ورزیدن، علاوه بر آنكه با فیّاضیتش سازگار نیست، مستلزم نقص و عیب خواهد بود: «سُبْحانَ رَبِّیَ الْاَعْلی وَ بِحَمدِهِ» و گفته شد كه صمد است و منزّه از مطلق نقصها. با نگاهی عمیق تر می توان گفت كه همه پدیده های جهان، در علم خداوند وجود داشته اند و گویا با زبان استعداد و آمادگی، خواهان وجود بودند؛ خواهان پدید آمدن و ظهور.

یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأنٍ. [16] هر كه در آسمان و زمین است، از او در خواست می كند، هر زمان، او در كاری است.

و خدای تعالی، بدین خواسته پاسخ داده است كه پاسخ خداوند، همان هستی و تحقق موجودات است.

وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَألْتُمُوهُ. [17] و از هر چه از او خواستید، به شما عطا كرد.

عارفان شوریده ای كه كام جانشان از زلال ناب معارف وحی محمدی(ص) سیراب گشته است، با استناد به حدیث شریف «حُبّ» - گذشته از درستی استناد آن به قدسی بودن - هستی جهان را طفیلِ «حُبِّ ظهور و اظهار» و به گفته حافظ، «طفیل عشق» می بینند:«طفیل هستی عشق اند آدمیّ و پری». یعنی اگر پای عشق در میان نبود، هیچ آفریده ای پدید نمی آمد. اینان، حق را كه بنیاد ذاتی جهان هستی است، خیر محض و جمال مطلق می دانند و لازمه این سرشاری و زیبایی را نیز فیضان و جلوه گری.

در روایت از حضرت داوود(ع) آمده است:

یا رَبِّ لِماذا خَلَقْتَ الْخَلْقَ؟ قال: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَیْ اُعْرَفَ. [18] [داوود پرسید:]پروردگارا! از بهر چه آفرینش را پدید آوردی؟ فرمود: من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آفریدم آفریدگان را تا شناخته شوم.

به گفته مولانای روم:


گنج مخفی بُد، ز پُّری چاك كرد

خاك را تابان تر از افلاك كرد


گنج مخفی بُد، ز پُّری جوش كرد

خاك را سلطانِ اطلس پوش كرد [19] .


گنجی نهان بود كه از شدّت فزونی و پری، هستی را شكافت و همین جهان خاكی را درخشان تر از كُرات نورانی كرد. گنجی نهان بود؛ ولی از فرط كمال و سرشاری جمال، جوشیدن گرفت و خاك بی مقدار (انسان) را پادشاه پرشكوه و فرّ نمود، و به گفته شیخ محمود شبستری:


حدیث «كنتُ كنزاً» را فرو خوان

كه تا پیدا ببینی گنج پنهان


گنج هستیِ مطلقِ حضرت حق كه در كمال نورانیت خود نهان بود، در خراب آباد اعیان ممكنات، نمایان شد. [20] .

فخر الدین عراقی در شرح این حدیث می گوید: سلطان عشق، خواست كه خیمه به صحرا زند، دَرِ خزائن بگشاد، گنج بر عالم پاشید، ورنه، عالم با بود و نبود خود، آرمیده بود و در خلوتخانه شهود، آسوده. آنجا كه: «كانَ اللَّهُ وَ لَمْ یَكُنْ مَعَهُ شَیْ ءٌ» ناگاه، عشق بیقرار، از بهر اظهار كمال، پرده از روی كار بگشود و از روی معشوقی، خود را بر عین عاشق، جلوه فرمود صبح ظهور، نَفَس زد؛ آفتاب عنایت، بتافت؛ نسیمِ سعادت بوزید؛ دریایِ وجود در جنبش آمد؛ سحابِ فیض، چندان باران بر زمین استعداد بارید كه عاشق، سیرابِ آبِ حیات شد؛ از خواب عدم بر خاست، قبای وجود در پوشید.


چتر برداشت و بر كشید عَلَم

تا به هم برزند وجود و عدم


بیقراری عشقِ شورانگیز

شرّ و شوری فِكند در عالم [21] .


این غوغایی كه در سرتاسر جهان و پدیده هایش بر پاست؛ این همه شور و شرهایی كه قلب عاشقان و دلباختگان را لبریز ساخته است و این طغیانی كه در سینه هاست؛ این طوفانی كه بر پیشانی دریا و اقیانوس می وزد؛ این همه شیدایی ها و چشمك زدن های ستارگان؛ همه و همه، جرقّه هایی از ظهور نور بی نهایت «حق» است كه در این جهان متجلّی گشته است: «اَللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ». [22] .


پری رو، تاب مستوری ندارد

در اَر بندی، سر از روزن برآرد


اِلّا تَثْبِیتاً لِحِكْمَةِ... [پدیده ها را نیافرید،] جز آنكه ثبات و پایداری حكمت خویش را برساند. حكمت: «حَكَمَ؛ اَصْلُهُ مَنَعَ مَنْعاً لِاِصلاحٍ؛ وَ مِنْهُ سُمِّیَتْ اللِّجامُ حَكَمةَ الدَّابَة، فَقیلَ حَكَمْتُهُ، حَكَمتُ الدَّابَةَ: مَنَعْتُها بِالْحِكْمَةِ، وَ اَحْكَمْتُها: جَعَلْتُ لها حَكَمةً؛ [23] ریشه حكم از باب مَنَعَ مَنْعاً به معنای اصلاح و تصحیح و سامان دادن است، و به معنای دهانه و زمام اسب نیز آمده است؛ چون اسب را در راه رفتن از تندروی و یا كُندروی، باز می دارد. حكیمان در تعریف حكمت آورده اند كه: اَلْحِكْمَةُ هِیَ افْضَلُ عِلْمٍ بِاَفْضَلِ مَعْلُومٍ وَ اُخْری، اَنَّ الحِكْمَةَ هِیَ الْمَعرِفَةُ الَّتی هِیَ اَصَحُّ مَعْرِفَةٍ وَ اَتْقَنُها. [24] حكمت، عبارت است از برترین علم و آگاهی به برترین معلوم، و دیگر اینكه، صحیح ترین و درست ترین و متقن ترین و استوارترین شناختها». به روشنی در می یابیم كه در تعریف واژه حكمت، دو عنصر اساسی حضور دارد: 1. برترین آگاهی، 2. اتقان و استحكام در عمل.


[1] سوره اعراف، آيه 11.

[2] براي آگاهي بيشتر به تفسير آيه هاي نخستين سوره حديد و تفسير سوره توحيد در تفسير الميزان رجوع شود.

[3] مثنوي، دفتر يكم، بيت 1880 - 1878.

[4] سوره بقره، آيه 263.

[5] سوره بقره، آيه267.

[6] سوره آل عمران، آيه 97.

[7] سوره ابراهيم، آيه8.

[8] سوره لقمان، آيه26.

[9] سوره فاطر، آيه15.

[10] سوره انعام، آيه113.

[11] الأسفار الأربعة، ج1، ص77.

[12] مثنوي، دفتر يكم، بيت 617 - 598.

[13] شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، خطبه 106.

[14] مقصود از پيش (قبل)، تقدّم رُتْبي است، نه زماني «كانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْ ءٍ».

[15] التوحيد، ص 431.

[16] سوره الرحمن، آيه 29.

[17] سوره ابراهيم، آيه 34.

[18] احاديث مثنوي، ص 29، به نقل از: شرح مثنوي، ج 1.

[19] مثنوي، دفتر يكم، بيت 2863- 2862.

[20] شرح گلشن راز، ص 109.

[21] لَمَعاتِ، ص 52.

[22] سوره نور، آيه 35.

[23] مفردات، ماده «حكم».

[24] الهيات شفا، ص5.